نيازهای انسانی و روابط اجتماعی

 

موضوع

 

در مثلث نيازهای انسانی مازلو، سلسله مراتبی وجود دارد که رسيدن بهر طبقه را مستلزم بر طرف کردن نياز طبقه پائينتر ميداند.  در پائينترين طبقه اين سلسله مراتب، نيازهای ابتدائی انسان از قبيل خور وخواب و نيازهای جنسی و غيره قرار گرفته اند که بقول مازلو تازمانيکه اين نيازها برآورده نشوند، بشر بفکر نيازهای طبقه دوم که امنيت باشد، نيست.  وبهمين ترتيب  علاقه وتعلق، اعتبار وشخصيت، و دانش، و هنر و ضرافت طبع، در طبقات بالاتر قرار گرفته اند تا ميرسد به رآس اين مثلث که خود کفائی و برتری اخلاقی در کمک بهم نوع خود ويِا بعبارت ساده تر اصول اخلاقی قرار ميگيرند.  در حاليکه کسی منکروجود اين نيازها نيست، شکل مثلثی و مخصوصآ نردبان ترقی آن مورد ترديد اکثر پژوهشگران است.  با اينحال روانکاوان وجامعه شناسان براحتی اين مثلث نيازانسانی را به روابط ورفتاراجتماعی بسط ميدهند.  مشکل اينجاست که چنين برداشتی کاربرد سياسی دارد و در برخورد تمدنها، غرب ميخواهد بدنيا بفهماند که از فرهنگ برتری برخوردار است.  چراکه مثلآ چاپ کاريکاتورهای موهن در اهانت بمقدسات مذهبی ديگران، آزادی بيان بمفهوم قرار گرفتن در رآس مثلث نيازها است، ولی بازتاب آن بشکل تضاهرات خشونت بار حتی در پائين ترين طبقه اين سلسله مراتب نيازهای بشر قرار نميگيرد و بنابراين غيرانسانی است.

   

هم انديشی

 

چاپ چند کاريکاتور بی اهميت را در يک روزنامه دانمارکی که شهرت و يا تيتراژ چندانی هم ندارد، نميتوان توطئه غرب بر عليه جهان اسلام تلقی کرد.  واقعيت اين است که جمهوری اسلامی و مرتجعين جهان اسلام همچنان در حسادت و بخل از پيشرفتهای چشمگير دنيای غرب، بجای همت در بازنگری به خرافات مذهبی خود که مانع اصلی پيشرفت و رسيدن آنان به تمدن دنيای امروز است همچنان با کوته فکری به ننه من غريبم متوسل ميشوند تا نارسائيهای خودرا که بيشتر وحشيگری است تا ناشيگری بگردن غرب بياندازند.   

 

ادبيات

 

آتش آن نيست که از شعله آن خند د (غرب) ... آتش آن است که در (بستر همسايه) زدند

حافظ

 

عقل را از بارگاه عشق بيرون کرده اند ... در ديار ما قلم بر مردم آگاه نيست

صائب تبريزی

 

پلک هفتاد ودو ملت هر يکی ... بيخبر از يکدگر واندر شکی

چون دو ناطق را زحال همدگر ... نيست آگه چون بود ديوار ودر

مولوی

 

دگرانديشی

 

نگاهی گذرا به ادبيات فارسی، نمايانگر جنگی خواهد بود ابدی ميان عقل و عشق.  اين پديده پژوهشگر تازه کاررا به اين نتيجه رهنمون ميکند که در فرهنگ اين مرز وبوم، عقل وعشق در تضاد بوده و چون جمع اضداد ممکن نيست، پس مردم يا عاشقند، يا عاقل و يا هيچ کدام!  ولی نگاهی عميقتر، ستونهای شناخت روابط انسانی را نه در يک فورمول علمی، بلکه در  مفهومی فرهنگی ارائه ميدهد که بمراتب معادلات بيشتری را در بر ميگيرد.  من سالها پيش اين ستونها را عيون اربعه و يا چهارعين مهم در روابط انسانی ناميدم که عبارتند از عرف، عقل، عشق وعرفان.  نظر به اهميت اين مفاهيم در رفتار اجتماعی، لازم است تعريف مختصری ازهر کدام مطرح گردد. 

 

عرف بمعنای خوی وعادت و يا بمفهوم امری که ميان مردم معمول و متداول شده باشد، در واقع همان انتضارات غيرقابل انکار ودر عين حال متقابل مردم از همديگر در روابط اجتماعی است.  بعنوان مثال در محدوده فرهنگ ايرانی، شخصی که از در وارد ميشود سلام ميکند ودر مقابل انتضار جواب سلام دارد. ودر همين محدوده عرف حکم ميکند که شخص کوچکتر احترام بزرگترازخودرا نگاهدارد.  بنابراين عرف ابتدائی ترين قرارداد اجتماعی است که ناشی ازآداب ورسوم فرهنگی يک جامعه ميباشد.  همين عرف در روابط بين جوامع مختلف اصولی را مطرح ميکند که نه تنها مورد قبول جوامع بين المللی است، بلکه باعث تسهيل روابط مردم با فرهنگهای متفاوت ميشود.

 

عقل بمعنای دريافتن و فهميدن و يا بمفهوم تمييز بين نيک وبد، در روابط اجتماعی، در مرحله اول عرف را ميشناسد.  در اين شناخت، عقل به اهميت متغير بودن معانی نيک و بد در جوامع مختلف پی ميبرد.  بدين معنی چيزی که در عرف يک جامعه نيک تلقی ميشود در عرف جامعه ديگرميتواند ناپسند و حتی بد باشد و بالعکس.  وبعد باشناخت وجوه مشترک وافتراق عرف در جوامع مختلف به نواقص و يا مزايای آن در روابط مردم پی ميبرد.  رسانه های گروهی بدون ترديد با گزارش روابط اجتماعی و تجزيه و تحليل آن بر مبانی عقل، ميتوانند برای رفع نواقص عرف در مقاطع زمانی و مکانی مختلف راهکارهائی ارائه دهند تا دررسيدن به نيکیها و بديهائی که فراسوی زمان ومکان غيرقابل تغيير بنظر ميرسند، نقشی داشته باشند.  عقل در جهت تفاهم بر اين وجوه مشترک عرف  در جوامع مختلف تآکيد واز موارد افتراق آن پرهيز ميکند.

 

عشق بمعنای دلدادگی و دوست داشتن و يا بمفهوم دلبستگی مفرط، نقش احساس خوب را در روابط فردی ويا اجتماعی ايفا ميکند.  اصولآ عشق در مفهوم غير افراطی آن، بيانی زيبا از روابط انسانی است که از عرف ناشی ميشود و ميتواند از مسيرعقل عبور کند ولی تابع هيچگونه سلسله مراتبی نيست.

 

عرفان بمعنای شناخت معنويات و يا بمفهوم تلفيق عقل و عشق، رسيدن به اصول اخلاقی است.  بعبارت ساده تر عرفان عشقی است که از نردبان عقل بالا ميرود.  ولی کاربرد آن درروابط اجتماعی همان شناخت عيون ثلاثه عرف، عقل، و عشق بمفهوم واقعی آنهااست.  عرفان در اين مفهوم بر خلاف موقعيت آن دررآس مثلث مازلو، بر عرف وعقل وعشق سوار نميشود بلکه آنها را در بر ميگيرد.

 

در اين رابطه براحتی ميتوان نارسائی هرم نيازهای انسانی مازلو را در بيان مشکل برخورد تمدنها ديد و اينکه اصولآ اين تئوری ازچارچوب نيازهای فردی خارج نميشود و نميتواند قوانين حاکم بر روابط اجتماعی وبين المللی را در برگيرد.  چرا که درجوامع متمدن، عرف همچنان زير بنای اصلی و عقل راهکار رسيدن به نيازهای فرد دراين روابط است.  يادمان باشد که عقل نه تنها بر شناخت استوار است، بلکه دور انديش است.  بهمين دليل رسانه های گروهی نسبت به گرايشهای عقيدتی و باورهای مردم حساسيت نشان ميدهند.  بگفته نيويورک تايمز وقتيکه مسيحيان افراطی در يک کلينيک سقط جنين بمب گذاری کردند کاريکاتوری از مسيح تهيه شد که تاجی بشکل بمب بر سر داشت ولی هيچ رسانه ای حاضر بچاپ آن نشد.  چرا که عقل در شناخت عرف و آزادی بيان بخوبی نشان داد که در مورد اول کار اين گروه افراطی با عرف ويا دين مسيحيت مغاير است و در مورد دوم آزادی بيان با استهزای حريم عقيدتی ديگران بيگانه است.

 

 نشر کاريکاتورهای دانمارکی ومخصوصآ تکرار چاپ آنها در ساير کشورهای اروپائی، اصولآ نميتواند آزادی بيان را بطور انتزاعی ملاک عمل قرار دهد زيرا نه تنها از عرف دموکراسی، بمفهوم احترام بعقايد و مقدسات ديگران، بدور است، بلکه کاملآ بر خلاف عقل سليم، و ناشی از فقدان دور انديشی است.  از طرف ديگر دوگانگی و يک بام ودو هوا بودن معيارهای رسانه های گروهی غرب در بلند مدت مفاهيم دموکراسی و آزادی بيان را مثل ساير ايدئولوژيها توخالی و بيمعنی ميکند.

 

 قرآن تنها کتاب مقدس در ميان اديان ثلاثه است که هر سوره اش با بسم الله الرحمن الرحيم يعنی بنام خداوند بخشنده مهربان شروع ميشود.  اين مطلب نه در انجيل هست و نه در تورات.  علاوه برآن آيات مسالمت آميز در قرآن بيشتر و آيات خشونت کمتر از تورات و انجيل است، ومخصوصآ با توجه به اين که قرآن بعد از ايندو آمده است نه تنها انجيل و تورات را نفی نميکند، بلکه احترام آنها را واجب ميشمارد.  وباز هم بهمين دليل است که مسلمانان درتظاهرات و اعتراض خود، هرگز مقابله بمثل نکردند که مثلآ کاريکاتور موهنی از مسيح چاپ کنند. چرا که در عرف اسلامی حتی تصور اهانت بمقدسات اديان توحيدی ممکن نيست.  مهديقلی خان هدايت در کتاب خاطرات وخطرات، خاطره ای دارد که بيش از ۱۳۵سال پيش در سويس، دوست آلمانی اش به پيامبر اسلام بد وبيراه ميگويد و او درعنفوان جوانی نميتواند برای انتقام بمسيح ناسزا بگويد.

 

بنابراين حتی اگر نشر اوليه اين کاريکاتورها توجيه پذير باشد، حداقل تکرار چاپ آنها بيشتر حماقت است تا لجاجت به بهانه دفاع از آزادی بيان.  واين در صورتی است که جهان اسلام در حسن نيت غرب ترديد نکند.  ولی شواهد و قرائن غير قابل انکار همه نشان بر سوء نيت دارند.  بنابراين استناد غرب به آزادی بيان، مفاهيم تمدن را تا حد مسخره ای پائين ميآورد چرا که آزادی بيان با عواقب خوب ويا بد آن رابطه مستقيم دارد.  بعبارت ديگرآزادی بيان به شما اين اجازه را ميدهد که با همسايه تان دهن کجی کنيد ولی بايد منتظر آن باشيد که همين همسايه  که تا ديروز بشما عشق ميورزيد، حالا عقلش را بکار بگيرد تا با سلاح عرف شما برعليه خودتان انتقام بگيرد.  اگر غرب اين عواقب را نميتواند پيش بينی کند، با عرف وعقل وعشق که لازمه رهبری است بيگانه ای بيش نيست و صلاحيت رهبری ساير جوامع را ندارد.  و اگر ميداند وباز هم لجاجت ميکند، بايد گفت خود کرده را تدبير نيست.

 

ولی در سوء نيت، مسائل ديگری مطرح است که بيشتر آنها ناشی از خود شيفتگی در قدرت است.  بهمين دليل است که رسانه های گروهی غرب از پذيرش تقصير طفره ميروند و با بزرگ کردن نارسائيهای مظلوم، تمايل شديدی به پايمال کردن حقوق قربانی دارند.  شايد هم بشر امروزی زرق وبرق صنعتی را با تمدن انسانيت عوضی گرفته است و هنوز در انجمنهای سری، ديگران را آدم حساب نميکنند.  از تمدن فاصله ميگيرند، وحقوق آنها را پايمال ميکنند تا با آشوب ودشمن تراشی همچنان برتری اقتصادی، صنعتی و نظامی خودرا برخ ديگران بکشند تا تنها راه نجات آنها را، عبوديت بی چون و چرای آژيدهاک زمانه بدانند.  ولی خود شيفتگی در قله موفقيت، مقدمه شکست در سراشيبی سقوط است.

 

نتيجه

 

از گفته های نغزی که به مارتين نيمولر کشيش آلمانی درزمان هيتلر نسبت ميدهند، يکی هم دررابطه با نفع شخصی است که ميگويد در آلمان اول بسراغ کمونيستها رفتند ومن ساکت ماندم چون کمونيست نبودم.  بعد بسراغ يهوديها رفتند، باز هم ساکت بودم چون يهودی نبودم.  و بهمين ترتيب بسراغ ساير فرقه های مذهبی و سياسی و تجاری ديگر رفتند و من ساکت ماندم چون بهيچ کدام از آنها وابسته نبودم.  دست آخر بسراغ من آمدند که هيچ کس نمانده بود تا اعتراض کند.

 

چه بسيار عاشقان راه آزادی که جلای وطن کردند تا در کعبه دموکراسی دنيا، چه در اروپا و چه در آمريکا، فارغ از فشارهای حکومتی، فرزندان خود را آزاده بار بياورند وجنايتهای بی حد وحساب اين کعبه آزادی را بر ساير کشورها ديدند و خم به ابرو نياوردند چون بهيچ کدام از آنها وابسته نبودند.  شايد بزرگترين تحميق تاريخ بشريت  همان حيله وتزوير رسانه های گروهی باشد که يکه تاز جهان امروز ودر اختيار اربابان قدرت هستند.  وبهمين دليل است که قدرت با ظلم بيحساب حاکم ميشود و مظلوم در بينوائی محکوم است.  واز آنجا که عرف قدرت با رابطه برابری مدنی بيگانه است، همه تقصيرها بگردن آن است که ديوارش کوتاه تر باشد.  

 

قدرت حرف گرفتند و زبانم دادند ... پای رفتار شکستند و عنانم دادند

سالها در پی بی نام ونشانان رفتم ... به چه تقصير دو چشم نگرانم دادند

صائب تبريزی

 

محمد پورقوريان

دوازدهم اسفند ماه ۱۳۸۴ برابر با سوم مارس ۲۰۰٦