نظر

 

شايد پديده "نظر" يکی از مهمترين ارکان دموکراسی باشد که کمتر مورد بررسی و تجزيه و تحليل قرار گرفته است.  اين پديده نيز برمفروضاتی استواراست که از حوصله اين بحث خارج است ولی بطور خلاصه ميتوان گفت که "اجرای" دموکراسی براظهار نظر استوار است.  بدين معنی که من و شما درمورد موضوع بخصوصی "اظهار نظر" ميکنيم.  اين "اظهار نظرها" طبقه بندی و شمارش ميشود و "نظر" اکشريت ملاک عمل قرارميگيرد.  مشکل اينجاست که اولآ هيچ دليلی وجود ندارد که نظراکثريت درست باشد و ثانيآ اگردرست بود قابل اجراباشد.  غربيها سالهای سال نتيجه هرانتخابات جهان سومی راکه مغايرمنافعشان بود به باد استهزا ميگرفتند و طنز پردازان ما هم حال و ذوقی داشتند که فرق انتخابات آمريکا و جهان سوم دراين است که درآمريکا اول رآی مردم را عوض ميکنند و بعد رآی ميگيرند ودرجهان سوم اول رآی ميگيرند وبعد آنرا عوض ميکنند!  دراين ميان غربزده ها هنوز در رويای دموکراسی ذهنی خود نميتوانند باورکنند که اکثريت ميتواند نظری مخالف حکومت ايده آل آنها داشته باشد و چاره ای ندارند جزآنکه نتيجه ها را نفی کنند.

 

ولی بايد ديد "نظر" چگونه شکل ميگيرد.  بطور ساده ميتوان گفت نظر برآيندی است از اثر دوعامل متفاوت "عقل" و"باورها" برموضوعی خاص که ميتواند واقعی باشد و يا ذهنی.  ميدانيم که هم ميزان عقل درافراد متفاوت است و هم نوع باورها.  بهمين دليل شعورمتعارف بعنوان ميانگين عقل جامعه وباورغالب بعنوان باورجامعه بکار گرفته ميشود.  با اينکه دانش يکی از مهمترين ابزارعقل است، جايگزين عقل نيست ودرکاربرد دانش، يک عامی ميتواند از يک دانشمند عاقلترباشد.  باورها درمفهوم اجتماعی واعتقادی شخص، زير بنای فکری اورا تشکيل ميدهند وبنابراين عقل بيشتر تابع باورهای انسان است تا واقعيات.  بعبارت ساده تر، انسان از عقل بعنوان ابزاری برای اثبات باورهای خود استفاده ميکند.  اين "واقعيت" شايد يکی از مهمترين ساختارهای سيستم فکری انسان باشد که کمتر به آن توجه ميشود.  من وشما اگر بخدا اعتقاد داشته باشيم تمام "عقل" و دانش خودرا بکار ميگيريم تا وجود اورا اثبات کنيم واگر بخدا اعتقاد نداشته باشيم همين عقل ودانش برای اثبات عدم وجود او بکار گرفته ميشود.  بهمين دليل است که دونفر تحصيل کرده و صاحب نظر با دانش نسبی مساوی ميتوانند دوباور کاملآ متفاوت داشته باشند وبرای اثبات باورهای متضاد خود ازهمان دانش مشترک استفاده کنند.

 

ميدانيم که بشر تابع زمان است و نميتواند حتی يک ميلي نيوم ثانيه در زمان حرکت کند. نه ميتواند بعقب برگردد و نه ميتواند از زمان جلو بزند.  ولی بشر براحتی ميتواند درابعاد مختلف مکان حرکت کند.  گياه علاوه برزمان، تابع مکان نيزهست.  البته حرکت ناچيزی در مکان دارد که قابل اغماض است.  انسان برای گياه، موجود خارق العاده ای است که ميتواند او را بسادگی درمکانی که برايش غيرممکن بود حرکت دهد.  آيا نميتوان بر همين قياس تصورکرد که موجود ديگری وجود داشته باشد که تابع زمان نباشد؟  اگر چنين موجودی قابل تصور باشد، او ميتواند درزمان حرکت کند وآينده وگذشته ما را ببيند.  در چنين حالتی بايد فرض کرد که آينده مثل گذشته قبلآ اتفاق افتاده وثابت است والا ديدن آينده غيرممکن ميشد.  پس بايد "سرنوشت" درست باشد وما نقشی درآينده خود نداريم.  البته همانطورکه امکانات ما درحرکت درمکان محدود است، امکانات اين موجود فرضی بايد محدود به نظاره گری باشد.  چرا که در غير اينصورت او ميتواند هم گذشته را تغيير دهد و هم آينده را و آنوقت نه سرنوشت درست از آب در ميآيد و نه گذشته کسی را ميتوان ملاک عمل قرار داد.

 

  مثال ذهنی فلسفی بالا از اينجهت حائزاهميت است که نشان ميدهد بشر" نظر" پردازاست و ازآن مهمتر نقش مهمی است که مفروضات در نتيجه گيريها دارند.  قلمرو باورها در نظرپردازيهای ذهنی، فلسفی ومذهبی بمعنی واقعی کلمه نامحدود است ولی مشکل اينجاست که باورهای ما به عقايد مذهبی و يا مباحث  فلسفی و ماوراءالطبيعه (که ميتوانند بسيار شيرين و عبرت انگيزباشند) محدود نميشود.  بشرامروزی براحتی ميتواند با باورهای دينی متفاوت همزيستی مسالمت آميزداشته باشد ولی باورهای ما در بسياری از مسائل رفتاری، اجتماعی، سياسی و غيره متفاوت است و چون عقل درخدمت باورهاست براحتی ميتوان ازآن برعليه واقعيات (که بخاطرموقعيت زمانی خود نسبت بگذشته غير قابل تغييرند) و تحريف آن در جهت منافعی خاص استفاده کرد. 

 

فرض کنيد شما درخيابان شاهد بوقوع پيوستن تصادفی بين يک اتومبيل سواری ويک بارکش باشيد.  واقعيت همان است که شما ديديد ونميتواند تغييرکند ولی نظرشما بستگی بعوامل ديگری دارد که متغيراست.  مثلآ شما ممکن است با عبور بارکشها از آن محل مخالف باشيد و يا با يکی از دو راننده آشنا باشيد و يا دوست داشته باشيد مطلب را با آب وتاب بيشتری نقل کنيد و يا بالعکس به آن اهميتی ندهيد.  در هرکدام از اين حالات و يا هر حالت ديگری که ناشی از زير بنای فکری شما در سيستم باورهايتان باشد، واقعيت اين تصادف شکل ورنگ ديگری ميگيرد و چيزی که در يک نقطه از زمان اتفاق افتاده بود و ميبايست ثابت بماند، در زمان و مکان متفاوت بروايتهای متغير بازگو ميشود.  دربعد سياسی واجتماعی، من وشما ميتوانيم ازشخص وِيا گروهی متنفر باشيم.  اين تنفر ممکن است ريشه عقلائی داشته باشد ويا اينکه تلقين شده باشد ولی در سيستم فکری من وشما بيک "باور" تبديل ميشود.  وهمينکه اين "باور" بوجود آمد، ما عقل خودرا بخدمت باورمان ميگيريم تا تنفر ازآن شخص ويا گروه را توجيه کنيم و در ضمير ناخودآگاه خود هرمطلبی که به آنها مربوط ميشود بايد در محک صافی اين باور قرار گيرد.  طبيعی است که حافظه گلچين ما مخزن مطالبی خواهد شد که با باورما درنفرت ازآنها همآهنگ باشد. 

 

تا اينجا ما خود، مطلب را در پروسه غربال کردن واقعيات تجزيه کرده ايم.   ولی در دنيای امروز، بشرقادرنيست که مطلب را بطورمستقيم بدست آورد.  مطلب ويا خبر بطورغيرمستقيم وبيشتراز طريق رسانه های گروهی بدست ما ميرسد.  من وشما هرکدام از رسانه گروهی خاصی استفاده ميکنيم که باورداريم خبر را درست گزارش ميکند.  دراينجا بخوبی مشاهده ميشود که برای اظهار نظر در باره يک واقعيت، در مرحله اول بايد خود واقعيت تحت تآثير باورهای خبرنگار قرارنگرفته باشد.  اين مهمترين وظيفه ای است که بعهده خبرگزاريها گذاشته ميشود.  مشکل اينجاست که اين "وظيفه" با واقعيت خبرنگاری هماهنگ نيست و شواهد غيرقابل انکاری وجود دارد که خبر مفهوم واقعی خودرا ازداست داده است و آنچه من و شما بعنوان خبر از رسانه های گروهی ميگيريم ميتواند هرچيزی باشد بغيرازگزارش حرفه ای يک واقعيت. 

 

سانسور بمفهوم حذف واقعيت ابعاد گسترده تری پيدا کرده است.  بدين معنی که حتی بهترين و پرکارترين خبرگزاريها نميتوانند جوابگوی تمام خبرها باشند و بناچار بسياری از واقعيات از سيستم خبرگزاری حذف ميشود.  از طرفی خبرکامل وجامع نيست و نميتوان به برداشت درستی از ماهيت خبر رسيد. علاوه برآن خبرنگاران داستانهای دنباله دار سيمبوليک را دوست دارند، مثلآ درزمان محاکمه اوجی سيمپسون ويا مايکل جکسون دهها محاکمه مشابه ديگر در جريان بود که کوچکترين اشاره ای به آنها نشد.  وبعد مردم محاکمات اين دورا ملاک اجرائی سيستم قضائی آمريکا قرارميدهند، درحاليکه اکثريت بالاتفاق مردم توان پرداخت هزينه سنگين وکلا را ندارند و "عدالت" آمريکائی بيشتر جانب توانمند را ميگيرد.  اگر نقش باورها را درقدرت گردانندگان اطاق خبر به اين نارسائيها اضافه کنيم، آنوقت به بی اعتباری "نظر" مردم در باره "واقعيات" پی ميبريم.

 

 واين همان اثر باورها برواقعيت ثابت است.

 

اخيرآ روزنامه تايمز و مؤسسه ضريب هوشی بتوان دو، جلسه ای پيرامون مناقشه هسته ای ايران تشکيل دادند.  دراين جلسه شش نفر سخنرانی کردند،  سه نفر ازآنها اعتقاد داشتند که "بايد برنامه های هسته ای ايران را تهديدی جدی بشمار آورد" و سه نفر ديگر آنرا مغاير با واقعيات و اغراق آميز خواندند.  بيش از هفتصد نفر دراين جلسه حضورداشتند که در رای گيری قبل وبعد ازجلسه شرکت کردند.  به نتيجه رای گيری توجه کنيد:

 

   سؤال: آيا خطر اتمی ايران واقعی است؟ ويا تا حد بسيار زيادی اغراق شده است؟

جواب قبل از شروع سخنرانی: خطر واقعی است ۲٦۸ نفر.  اغراق شده است ۲۵۳ نفر.  بدون نظر۲۱۴ نفر. کل آرا ۷۳۵ نفر.

جواب بعد از پايان سخنرانی: خطر واقعی است ۲٩۳ نفر.  اغراق شده است ۳۸۷ نفر.  بدون نظر۷۷ نفر. کل آرا ۷۵۷ نفر.

 

در حاليکه سخنرانان توانستند "نظر"بعضی از شرکت کنندگان در جلسه را تغيير دهند، واقعيت برنامه هسته ای ايران تغييرنکرده بود.  بعبارت ديگرتغيير "نظر" حضار ناشی از تغيير واقعيت نبود.  چرا که ايران بدون توجه به اين جلسه  ويا حتی اطلاع ازآن بکار خودش ادامه ميداد.  بنابراين تمام "نظر" شرکت کنندگان چه قبل از سخنرانی و چه بعد از آن ناشی از "باور" آنها بود، نه "واقعيت".  با اينحال ميتوان "فرض" کرد که شرکت کنندگان اين جلسه تضاد منافع با انرژی اتمی ايران نداشته اند.  ولی آيا چنين "فرضی" در مورد اعضای آژانس انرژی اتمی، شورای امنيت، ويا اتحاديه اروپا قابل قبول است؟    

 

آمريکا بگفته کارتر رئيس جمهور سابقش علنآ مفاد آژانس انرژی اتمی را زير پا ميگذارد و يا قطعنامه های همين شورای امنيت برعليه اسرائيل را وتو ميکند  ويا با هند که قرارداد منع گسترش سلاحهای اتمی را امضا نکرده است وارد معاملات هسته ای ميشود.  جالب اينکه همين هند با آمريکا همدست ميشود وبرعليه ايران در آژانس انرژی اتمی رآی ميدهد.  بعبارت ساده تر تمام سازمانهای بين المللی با تهديد وتطميع و تفريق، چيزی جز محورسياستهای خودخواهانه آمريکا نيستند.  بنابراين اگر تنها يک فرض در مورد اين سازمانها درست نباشد، بيطرفی آنهاست.  برای اين ادعا لازم نيست به عقل خود و يا نظر اين وآن اکتفا کنيد. کافی است آنرا از زبان خانم رايس، وزيرکشور(خارجه)آمريکا، بشنويد: "من يقين دارم که ما هنوز درشورای امنيت تيرهای ديپلوماتيک زيادی در ترکش داريم و اگر شورای امنيت بموقع اقدام نکند، کشورهای همفکرما هم ميتوانند وهم علاقمند هستند تا گزينه های ديگری را بکار گيرند."  حالا بايد پرسيد اگر آمريکا و کشورهای همفکرش ميتوانند و علاقمند هستند که شورای امنيت را ناديده بگيرند، چرا ايران درمخالفت با همين سازمان، برای احقاق حق خود بايد مورد سرزنش قرار گيرد؟

 

چرانقش بندی(که خود فاسد است)

دژم روی کرده است (ايران من)

که ای نيکبخت اين نه شکل من است

وليکن قلم درکف دشمن است

سعدی 

  

   در دنيای امروز رسانه های غول پيکربين المللی بجای خبرگزاری به "باورسازی" مشغولند.  وقتی عناوين خبرها حول و حوش "نافرمانی ايران از جامعه بين المللی" دورميزند، شما با "خبر" از "واقعيتها" مواجه نيستيد، بلکه با يک باورسازی سيستماتيک طرف هستيد که با تکرار در حد بينهايت ميخواهد بشما القا کند که (۱) اين جامعه بين المللی بيطرف است و (۲) اين جامعه بر حق است و (۳) ايران برعليه آن فعاليت ميکند و(۴) ايران در اين جامعه بی طرف بين المللی حقی ندارد و(۵) اين جامعه که درتمامی دوران وجودی اش تابع زياده طلبيهای دلالان قدرت بر عليه کشورهای ضعيف بوده، صلح طلب است و ايرانی که درهمين دوران بهيچ کشوری تجاوز نکرده، جنگ طلب است.  و چون قبلآ اين مسئله "ملی" برای بعضی از ايرانيان بعنوان يک مسئله "حکومتی" باورسازی شده است، بنا براين بايد از منافع ملی ايران بنفع زورگويان آراسته به سازمانهای بين المللی صرفنظر کرد، تا مبادا "حکومت" ايران تقويت شود!!!

 

 و البته بعد ازاين باورسازيها بايد نظرگيری کرد، آنهم نه از مردم ايران که سرنوشتشان دستخوش اميال اين و آن است، بلکه از مردم آمريکا.  چهار سال از جنگ عراق ميگذرد، هزاران خانواده عراقی بفلاکت کشيده شدند ودهها هزارعراقی جان خودرا ازدست دادند ولی بوش و دارودسته اش فقط نگران اثراشغال عراق در انتخابات پارلمانی آمريکا هستند! 

 

محمد پورقوريان

بيست وششم ارديبهشت ماه ۱۳۸۵ برابربا شانزدهم ماه می ۲۰۰٦