چکيده ای از شعر بلند آرش کمانگير

 

روزگاری (است)

روزگار تلخ وتاری (است)

بخت ما چون روی بدخواهان ما تيره

دشمنان بر جان ما چيره

 

روز بد نامی

روزگار ننگ

غيرت اندر بندهای بندگی بيجان

عشق در بيماری دلمردگی بيجان

 

در شبستان های خاموشی

می (تراود) از گل انديشه ها عطر فراموشی

سنگر آزادگان خاموش

خيمه گاه دشمنان پرجوش

 

انجمن ها کرد دشمن

رايزن ها گرد هم آورد دشمن

تا به تدبيری که در ناپاک دل دارند

هم بدست ما شکست ما بر انديشند

 

لشکر ايرانيان در اضطرابی سخت درد آور

دودو و سه سه به پچ پچ گرد يکديگر

کودکان بر بام

دختران بنشسته بر روزن

مادران غمگين کنار در

 

کم کمک در اوج (آيد) پچ پچ خفته

خلق چون بحری بر آشفته

به جوش (آيد)

 

چنين آغاز (خواهد) کرد با دشمن

مجوئيدم نسب

فرزند رنج و کار

گريزان چون شهاب از شب

چو صبح آماده ديدار

شما را باده و جامه

گوارا و مبارک باد

 

دلم را در ميان دست می گيرم

و می افشارمش در چنگ

دل خلقی است در مشتم

اميد مردمی خاموش هم پشتم

 

در اين ميدان

بر پيکان هستی سوز سامان ساز

به (صلح) راستين سوگند

زمين می داند اين را آسمانها نيز

که تن بی عيب و جان پاک است

نه نيرنگی به کار من نه افسونی

نه ترسی در سرم نه در دلم باک است

 

دلم از مرگ بيزاراست

که مرگ اهرمن خود آدمی خواراست

هزاران چشم گويا و لب خاموش

مرا پيک اميد خويش ميداند

 

(وشما ای مردمان پاک اين ميهن)

شما ای قله های سرکش خاموش

غرورم را نگه داريد

سياوش کسرائی

 

باسپاس از بی بی کسرائی که باياد پدر، مرا بفکرچکيده ای از حماسه جاودانی او انداخت

 

 برای خواندن شعر بلند آرش کمانگير روی اين سطر کليک کنيد

 

محمد پورقوريان

سوم ارديبهشت ماه ۱۳۸۵ برابربا ۲۳ آوريل ۲۰۰٦