ايران ما يا ايران دگران

حجاب

 

از آنجا که بر خورد هر شهروندی با دولتش ميتواند از دو زاويه داخلی و خارجی مورد بررسی قرارگيرد، نوشته های من نيزازاين قاعده کلی مستثنی نيست. با اين توضيح که در روابط خارجی و مخصوصآ درزمانيکه قدرتهای بيگانه کوچکترين ابائی از پايمال کردن حقوق سايرملل ندارند، تآکيد من برآگاهی ازحقوق مسلم ايران درعرصه بين المللی است ودراين راستا با تمام وجود (هم درمبارزه اصولی، شفاف ومنطقی با بيگانگان وهم درتفاهم برای احقاق حق ملی) درعين استقلال فکری وعدم وابستگی به هيچ حزب و گروه و دسته ای، با حکومت وقت ايران همراه خواهم بود.  چراکه درچنين شرايطی وقبل ازاينکه بشربه تمدن برترجهانی برسد که با مفهوم جهانی بودن ابرقدرتها کاملآ متفاوت است، روی گردانی از حکومت و يا تغيير آن بدسيسه ديگران فاجعه ای بيش نخواهد بود.  درخصوص مسائل ونارسائيهای داخلی نيز بايد گفت نگاه پويای ما با تبعاتی از "دولت وملت" مواجه است که با مفهوم ديروزی آنها تفاوتی فاحش دارند و بفرض اينکه تغيير قهری رژيم خود نابسامانيهای جديدی را ببار نياورد، نميتوان انتظارداشت که نوشداروی تمام مشکلات باشد. 

 

البته علاوه براپوزيسيون پوشالی و دست نشانده منافع خارجی، ايرانيان ميهن دوست بيشماری هستند که برداشت وباورمتفاوتی دارند و تنها راه نجات ايران را سرنگونی رژيم حاکم ميدانند.  ولی نگاهی دقيقتر به معادلات سياسی درنظام داخلی کشورهای مختلف جهان امروز بخوبی نشان ميدهد که چنين مفاهيمی باکلمات کليدی "تنها راه نجات" و "فقط يک راه" نه تنها شعارهای ديروزی با تاريخ مصرف گذشته اند، بلکه برآيندی هستند ازشالوده خوش باوری و نفی پی آمدهای نامطلوب سرنوشت ساز از يکطرف وفراراز مسئوليت برای شناخت واقعيات غيرقابل انکار وتنوع راهکارهای مثبت از طرف ديگر.  بنابراين برخورد من ايرانی بامسائل داخلی ايران، نه بمنظور حمايت از اپوزيسيون برای تغيير رژيم است، ونه توجيه کارنامه رژيم درمعضلات سياسی اجتماعی داخلی، بلکه تحليلی خواهد بود ازبرداشتهای شخصی و احتمالآ راهکارهائی درهمان سطح. 

 

فرهنگ ميهن دوستی ما نيازی به چوب وچماق دولت نداشته وندارد، برای مثال تمامی گلهای جوانی که در جنگ تحميلی هشت ساله جانفشانی کردند، تربيت شده نظام آموزشی دوره پهلوی بودند که درنظام جمهوری اسلامی با شعاری متفاوت دربرابرمتجاوز ايستادگی کردند ولی هرگز يادی از شعار "خدا، شاه، ميهن" نکردند زيرا نه شورای سلطنت مردمی بود و نه دفتر تشخيص مصلحت نظام ميتواند ملی باشد.  سئوال اينجاست که اگر بين مصلحت ملت ونظام تضاد منافع باشد ويا بوجودآيد چگونه ميتوان انتظار داشت که شورای تشخيص مصلحت نظام، حق ملت را فدای منافع خودش نکند؟  بهمين دليل چنين دفتری با روح قانون اساسی هرملتی که اولويت حقوق ملی از اصول اوليه است مغايرت دارد ولی ميتواند خارج از قوای مققننه، اجرائی و قضائی، درمورد مسائل مملکت بدون حق رآی در اين قوا ويا بودجه ای از بيت المال، اظهار نظر کند.  علاوه برآن دولت نماينده خدا نيست، و اگرهم ميبود بايد توجه داشت که احکام خدا دررابطه دنيا وآخرت، شخصی واختياری است وشخص ميتواند دراين رابطه عقوبت آن دنيا را انتخاب کند.  به عبارتی ديگر انسان اين حق را دارد که در رابطه خود با خدا مرتکب "گناه" شود  ونماينده خدا نميتواند چنين احکامی را به بنده او تحميل کند. 

 

بنابراين نه من خودرا واجد صلاحيت ميدانم که در باره قرآن و شرعيات اظهار نظر کنم ونه دولت ميتواند درروابط اجتماعی مردم بصرف اينکه حکومت دينی است از "شرط بلاغ" بگذرد ودرحريم خصوصی انسان و خدا دخالت کند. ولی دولت به نمايندگی ازمردم (نه خدا) هم مسئول حفظ جان ومال آنها درمحيطی سالم برای روابط اجتماعی است وهم موظف به ايجاد شرايطی برای پيشرفت و اعتلای فرهنگ مردم در صحنه جهانی.  پس آنچه ميماند نقد سيستمهای اجرائی دولت در امورداخلی بدون توجه به ارزشهای معنوی ويا تعبيراحکام دينی است.  باچنين ديدی درنظر دارم هرازگاهی مطالبی زيرعنوان کلی "ايران ما و يا ايران دگران" تقديم حضورتان کنم. مطلب زيراولين نوشتار دراين راستا و درمورد حجاب ميباشد.

 

در حاليکه زنان ايران در مقايسه با بسياری از کشورها، از جمله کره جنوبی که خيليها سنگ آنرا بسينه ميزنند، از حقوق برتری برخوردارند، مسئله پوشش اسلامی چيزی جز تحميل عقيده دولتمردان به نيمی از جامعه ايران نيست.  اين مشکل "خودکرده" دولت درابعادی مطرح ميشود که به بلوغ مدنی زن ومرد ايرانی در مقايسه با هم نسل خود درسايرنقاط دنيا بشکل شرم آوری توهين ميکند.  بهمين دليل اگردراين نوشتاربه عفت عمومی ويا فحشا اشاره ميشود تنها برای جوابگوئی به آنهائی است که ميخواهند با سفسطه بين پوشش و ناهنجاريهای اجتماعی رابطه ای مستقيم ايجاد کنند.   

 

تنديسها و تاريخ باستانی ما بخوبی نشان ميدهند که برخلاف غرب، نياکان ما حداقل هزارسال قبل ازاسلام پوشش تن را از ويژگيهای برتر فرهنگ خود ميدانستند.  بنابراين پوشش بيشتر درشاخه سنتی فرهنگ ما ريشه دارد تا درشاخه اسلامی.  دراين فراز ونشيب چندهزارساله و مخصوصآ تنوع اقوام آريائی، پوشش طبيعتآ دگرديسيهائی را درجذب و ياحذف نفوذ بيگانه دراين خصوص تجربه کرده بود تا اينکه با نفوذ سياسی، نظامی، فلسفی، وبرتری تکنولوزی اروپا وآمريکا، پوشش غربی جهانی شد و ايران نيز استثنا نبود.  بعد ازانقلاب، دولت به بهانه اعتلای زن ازفرهنگ غربزدگی به عفت عمومی، پوشش اسلامی رااجباری کرد.  جالب اينجاست که دراين راستا دولتمردان غيرآخوند فقط کراوات را حذف کردند و در جايگزين کردن شبيه سازی پوشش غربی مردان، اولويت را به خانمها دادند و همچنان به کت و شلوار و جليقه و پيراهن غربی آراسته اند!

 

تاريخ بارديگر تکرار شد و امروز ما بخوبی ميبينيم که سياست "زور" چه اثر نا مطلوبی ببار آورده است، چراکه جوان بيست وچندساله امروز، چه زن و چه مرد، که خود درنظام جمهوری اسلامی بدنيا آمده ودرهمين نظام تربيت شده، وحتی خالق طرحهای بسيار زيبائی ازپوشش اسلامی است، حجاب را نفی ميکند.  آيا اين در حقيقت نفی دولت، حتی دربرابرفرهنگ مهاجم غرب، نيست؟  نسل امروز برای دولت مشروعيتی قائل نيست که با زور وهزينه بيت المال سليقه خود ويا اکثريت را بديگران تحميل کند.  بعبارت ساده تر دراين نبرد فرهنگی، سياستهای اجرائی دولت باوجود امکانات انبوه، نه تنها نتيجه ای نداده است بلکه برعکس با ايجاد مقاومت منفی، فرهنگ زدائی را بجائی رسانده که نسل جديد حاضراست خودرا خالی از آرايش فرهنگ بومی و دربست دراختيار ظواهرفريبنده فرهنگ بيگانه قراردهد: ازچاله درآمدن و بچاه افتادن يکی ازبزرگترين فاجعه های فرهنگی است که دولت در آن سهم بزرگی دارد.

 

واقعيت اين است که فرهنگ مهاجم غرب در حيطه بومی خودش شديدآ مورد انتقاد قرارگرفته است و گروههای مختلف مذهبی و غيرمذهبی نسبت به آينده نسل "اينترنتی" نگران هستند ولی پوشش نقش چندانی دراين نگرانی ندارد.  ازطرفی برخورد گروههای نگران جامعه با اين پديده جديد ازسنگر نهادهای مربوطه نقد ميشود.  مثلآ حداقل درنيم قرن اخير مذهبيون بارداری دختران دبيرستانی را يک انحطاط اخلاقی و گريز ازمذهب ميشناسند، در حاليکه همين مسئله از ديد جامعه شناسان، بخاطر فرزندان آنها که ميتوانند مشکل سازباشند، مورد تجزيه وتحليل قرارميگيرد.  مذهبيون با تشکيل گروههای نمونه سعی دارند دختران را تشويق کنند که تا وقت ازدواج باکره بمانند، و گروههای غيرمذهبی تلاش ميکنند تا با آموزش در روابط جنسی، بدون آنکه چنين روابطی را محدود کنند، آنهارا با طرق مختلف جلوگيری از بارداری آشنا کنند.  هر چند پوشش در گروههای مذهبی سنتی تراست ولی تحميلی نيست چرا که اين گروهها بخوبی ميدانند که "زور" ميتواند در کوتاه مدت مؤثر باشد ولی در بلندمدت اثر معکوس دارد.  بهر حال کشش جنسی بين زن ومرد، مخصوصآ در سنين بلوغ، غريزی ومشکل و پيآمدهای نا خواسته آن جهانی است.   ودولتها در اشکال سياسی مختلف هنوزدر خم يک کوچه اند و هرچه بيشتر خودرا درگير کنند بيشتر مشکل را پيچيده ترميکنند.

 

پس سؤال ميتواند به اين شکل مطرح شود که آيا دولت حق دارد با تحميل پوشش اسلامی بر زن و مرد، نسل جوان را ازارزشهای والای فرهنگی خود بيزار کند؟  طبيعی است که اگر پوشش خاصی با "عرف" جامعه مغايرت داشته باشد و درنتيجه مخل نظم آن شود، دولت بايد همانطورکه در پيشرفته ترين کشورها مرسوم است، نسبت به آن اقدام لازم بعمل آورد.  ولی نکته حساسی که دراينجا بايدملاک عمل قرار گيرد، متغيربودن نفس "عرف" است که در مرحله اول نميتوان به حريم انسان آزاده تجاوز کرد ودر مرحله دوم "عرف" خودجوش و نماد خواست و پذيرش مردم و يا نفی رفتار فرد در روابط اجتماعی است.   

 

بعبارت ساده تر همانطور که در اواخر دوره پهلوی پوشيدن دامن کوتاه با "عرف" جامعه در شهرهای بزرگ ايران مغايرتی نداشت، اينکار دردهه سوم حکومت اسلامی مغايرعرف جامعه است و ميتواند مخل نظم باشد.  ولی اين حق مسلم مردم است که به تدريج "عرف" حاکم بر جامعه را تغييردهند ويا همچنان پايبند آن باشند ويا هر ترکيبی از اين دو.  يادمان باشد که اين اولين باری نبود که دولت (نه مردم) بزور"عرف" جامعه را تغيير داد،  رضاشاه نيز بزور چادر را از زن گرفت تا خمينی درمقابله بمثل آنرا به نسل ما تحميل کند.  در مورد اول فرهنگ بی حجابی آهسته آهسته "عرف" جامعه شد و درمورد دوم پوشش اسلامی با سرعت بيشتری افراط درغربزدگی را خنثی کرد ولی ازآنجا که هم تحميلی بود، هم سنتی وهم دست وپاگير، به تفريط رفت و هرگز نهادينه نشد.

 

مفاهيمی چون بدحجابی و ناهنجاريهای پوششی بيشترسليقه است با مفروضات غيرعلمی، تانمادی ازعفت عمومی.  چراکه پوشش مردم درايران قبل ازانقلاب تا حد جلف بودن نزول کرده بود ولی عفت عمومی از وضعيت امروز پائينتر نبود.  علاوه برآن سليقه درهنجارهای پوششی نسبی است، بدين معنی که بعنوان مثال پوشش سنتی در تهران همانقدر ناهنجار است که پوشش مدرن درقم و يا قسمتهای مختلف هرشهری.  حتی اگر دولت بتواند در آمار دستگيريهای جرائم منافی عفت بين فحشا و پوشش خانمها رابطه ای ايجاد کند، بازهم نه ميتوان قصاص قبل ازجنايت کرد و نه چنين آماری ميتواند ملاک راهکارهای دولت برای تحميل سليقه درپوشش باشد.  زيرا مفاهيم آماری نمايانگرحضورعوامل مختلف در يک بررسی تحت شرايطی خاص است.  مثلآ اگر درچنين آماری ٦۵ درصد از خود فروشی ها توسط افرادی باشد که پوشش ناهنجار داشته اند و فقط ۳۵ درصد با پوشش اسلامی دستگير شده باشند، ميتوان گفت به احتمال قريب بيقين درصد پائين گروه دوم به اين دليل است که مآمورين بيشتر به گروه اول مظنون بوده اند تا گروه دوم وچه بسيار بدکاره هائی که بهمين دليل از پوشش اسلامی برای مصونيت جزائی استفاده ميکنند.  بنابراين حجاب ميتواند درعمل درخدمت نارسائيهای اجتماعی قرار گيرد.

 

از بعد افراط وتفريط که بگذريم، جمهوری اسلامی در کارنامه ۲۷ساله خود نتوانسته است بهبود قابل توجهی دررفتارهای خانوادگی واجتماعی ناشی از مسائل پوششی، چه در سطح کشور نسبت بدوره قبل ازانقلاب و چه درسطح جهان نسبت به ساير کشورها بوجود آورد.  برعکس اکثريت قريب باتفاق خانمها درمسافرت خارج از کشور، حتی قبل ازخروج ازمرزهای هوائی ايران، با پوشش اسلامی خداحافظی ميکنند.  اين مقاومت منفی تا آنجاست که زن ايرانی در خيابانهای مملکت خودش "بارغربت" را در پوشش اسلامی بدوش ميکشد و بمحض اينکه وارد يک سفارتخانه خارجی شد روسری ويا چادررا از سر برميدارد و احساس ميکند وارد خانه خودش شده است!  و همين خانم در کشورهای بيگانه با غرور وعفت ايرانی (ولی بدون پوشش اسلامی) با مردم روابط اجتماعی دارد. 

 

جسارت مرا ميبخشيد ولی آيا مردان ايرانی در داخل کشورعقب افتاده اند که نميتوانند مثل سايرين با خانمها بدون پوشش اسلامی روابط اجتماعی داشته باشند که دراينصورت چرا همين مردان در خارج ازکشورمشکلی ندارند؟  و اگر دولت اين "بارغربت" را برای احترام به "عقيده" طبقه ديگری ازخانمها به نسلی متفاوت تحميل ميکند، آيا منطقی نيست که آنها هم به احترام "عقيده" نسل جديد، پوشش مدرن را جايگزين پوشش اسلامی کنند؟  آيا کلاه گيس نميتواند خود پوشش موی سر باشد؟!  البته هرکس ميتواند سؤالات بيشمارديگری مطرح کند که با بن بست منطق مواجه خواهد شد چون دولت وارد ميدانی شده که خارج از حيطه اختياراتش است و جوابی جز سفسطه نخواهد داشت.

 

اخلال در نظم جامعه نيز از قانون نسبيت مثتثنی نيست.  فرض کنيد دختر ويا پسر جوانی از زيبائی و جذابيت خاصی برخوردار باشد ويا آنقدرکريه وزشت منظرباشد که حتی با رعايت پوشش اسلامی، توجه همگان را بخود جلب کند.  آيا ميتوان اورا بدليل شکل خدادادی مخل نظم جامعه شناخت؟  ازطرفی آيا نميتوان   پوشش اسلامی را رعايت کرد ودرعين حال مخل نظم جامعه شد؟  همين مسئله درمورد افراد صاحب نام سياسی، هنری، مذهبی وغيره وجود دارد.  آيا تدابير امنيتی دولت برای عبورآنها درمعابرعمومی مخل نظم جامعه نيست؟

 

بهرحال عفت عمومی با پوشش متعارف مردم درتضاد نيست و بعقيده من انسان، چه زن و چه مرد، از "شعورمتعارف" برخوردار است و هر نسلی حق دارد با برآيندی از اين دو "عرف" جامعه را تغيير دهد ودولت نميتواند مانع آن باشد.  وظيفه دولت حمايِت از نوآوری نسل جوان است.  در مورد پوشش مردم، حمايت دولت بايد بدين مفهوم باشد که درعين تشويق و ترغيب آنها به شناخت موازين فرهنگ زنده و پويا، نه تنها پايش را از گليم "شرط بلاغ" درازتر نکند، بلکه بايد راهکارهائی را تعبيه کند که با ترويج فرهنگ تفاهم، مزاحمت متقابل قشرسنتی و نسل نوآوردراستهزای يکديگررا به حد اقل برساند.  در چنين شرايطی مردم ميتوانند با تفاهم از پوشش متنوع سنتی و مدرن برخوردارشوند وفرد واجتماع بهترميتوانند با سليقه يکديگرهمزيستی مسالمت آميز داشته باشند.  حتی اگر ايجاد چنين محيطی غير ممکن باشد، دولت نميتواند درمورد پوشش و يا ساير رفتار شخصی، نظراکثريت را براقليت تحميل کند.

 

محمد پورقوريان

بيست وهفتم خرداد ماه ۱۳۸۵ برابربا هفدهم ماه ژوئن ۲۰۰٦